کبوتر

دلنوشته-عاشقانه

یه وبلاگ که میخوام توش متنایی که خودم نوشتم یا متن های زیبای دیگررو بزارم منو همراهی کنید

کبوتر

 کبوتر , با آن پاهای پر اندود


با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش


اوج می گرفت و شاد از آزادی اش


بالا و پایین می رفت در آسمان آبی


بالا , پایین 


صدای بر هم خوردن بالش 


گوشنواز بود و آرام بخش


پرپرپرپر ... پرپرپرپر


کبوتر , بی پروا و گستاخ 


در فرودی بی مهابا و شتابان


با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی 


تق ...


تماشایش هم درد داشت


اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت 


ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم


بزرگ می شود و کاری تر 


درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود


اینکه کسی می گوید : 


- می فهمم .


شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر


کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان 


دو بالش باز و سرش تابیده به عقب


سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای


ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان را می کوبد

 

به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان ,

 


بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست ,


چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ...

 


قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر 


به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف 


چشمانش دو دو می زد 


بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد


گردنش تا خورد به عقب


انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند


عقب عقب رفت 


قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان 


چکید روی زمین 


تالاپ ....


به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند


بق بقو ... بق بقو


پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال 


آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم 


آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد 


اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها 


تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست


گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم 


و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود


کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود 


لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان 


شاد و بی پروا و آزاد 


چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟


زندگی همین است 


چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی


تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد


عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی 


از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود


ساده و سخت


گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون


چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند


دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین


و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی 


همیشه اینطور شروع می شود 


خسته و نحیف و نومید افتاده ای که کسی از در می آید 


با لبخندی و واژه هایی عطر آلود 


تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت


و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود 


با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی

 
گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد


کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم


گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند


تمام می شود


گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن ,


و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک


ساعتی بعد هم هیچ 


هیچ هم بر جای نمی ماند


کدام مقصرند ؟


کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟


یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟


و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟


به راستی که هیچکدامشان 


زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست 

 


که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت 


...



نظرات شما عزیزان:

ناشناسسسسسسسسسسسسسس
ساعت17:59---5 بهمن 1394
واقعا که حقیقت زندگی همینه....
عالی بود
پاسخ:مرسی گلی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 11:35  توسط کیمیا